گذار فلسفه از تفسیر به تغییر

ساخت وبلاگ

هر مرحله ی تحول، با اشکال معین و مناسبات مشخص میان انسان ها مرتبط و تاریخ در هر مرحله ی تحولش با مسیری مشروط می شود. انسان ها در زندگی شان به روابط معینی وارد می شوند که با مرحله ی معینی از رشد مطابقت دارد. کل مجموعه این روابط، شالوده ای واقعی را تشکیل می دهد که بر آن اشکال معین شعور استوار می گردد که در روند زندگی با هستی اجتماعی در تعارض قرار می گیرد. در نتیجه هر مرحله معین رشد مستلزم برخی اشکال و مناسبات میان انسان ها است و امکان ارضای نیازهای تعالی یافته تنها با استفاده از شیوه ها و دانش و نظریه نوین، تحقق می یابد. دستاوردهای انسان خودشان را خود به خودی نساخته اند. همین که جامعه دوره معینی از رشد را پشت سر گذاشته باشد و در حال گذار از یک مرحله معین به مرحله دیگری باشد، متابعت از قوانین دیگری را شروع می کند. در این شرایط گسترش عینی ای وجود دارد که درون خود شامل شکل گیری عامل ذهنی ای است که وجه ابزاری در تحقق رشد است. شرایط از سوی بسیاری از صورت های شعور – شعور حقیقی، شعور دروغین یا شعور مغشوش – تحت تأثیر قرار می گیرند. از این رو که انسان ها هستی های برخوردار از شعورند، هیچ مرز غیر قابل انعطافی بین شعور و هستی اجتماعی وجود ندارد و هرچند اوضاع و احوال انسان ها را می سازد، انسان ها نیز اوضاع و احوال را می سازند. موضوع اصلی این است که فلسفه باید همواره از واقعیت اجتماعی شروع کند و نه از مقوله های انتزاعی. چرا که اوضاع و احوال را انسان ها تغییر می دهند. انطباق تغییر اوضاع و احوال و تغییر فعالیت آدمی را می توان در قالب عمل درک کرد و به طور عقلانی فهمید. بنابراین عمل است که اوضاع و احوال و خود انسان را تغییر می دهد. این فلسفه عمل، انسان را نه فقط به سان ابژه تاریخ، بلکه به سان سوژه ای می بیند که می تواند تغییر دهنده اوضاع و احوال موجود باشد. در نتیجه رشد و تحول هستی انسانی، در فلسفه عمل ریشه دارد. این فلسفه هم با ایده آلیسم ستیزه دارد که مطابق با آن، فکر، در جایگاهی ماورای جامعه، نیروی اصلی برای هر تغییری است و هم با انتزاع گرایی که فعالیت محسوس انسانی را در مقابل فکر برجسته می کند. فلسفه عمل عمیقاً با دیدگاه انسان تام مرتبط است. نوع بشر، از همان آغاز، جهان را از خلال عمل، تعیین اهداف و شکل دادن فعالانه، از آن خود کرده است. همچنان که انسان ها جهان را تغییر دادند، توانایی شان در شناخت جهان را تعالی بخشیدند و ظرفیت رشد یابنده شان برای شناخت، توانایی شان را برای تغییر جهان تقویت کرد.

انسان ها هستی های متفکراند اما به میزانی که حقیقت عینی به عنوان حقیقت اندیشه انسان است. حقیقت تا آنجایی خصیصه اندیشه است که اندیشه با واقعیت تطابق داشته باشد و فقط عمل است که می تواند میزان انطباق اندیشه با واقعیت را ثابت کند. البته فقط عمل انسانی کافی نیست؛ در جنگل نادانی یک دیوانه می تواند انسان ها را به فاجعه راهبر شود. بنابراین ضروری است که عمل ادراک شود. ادراک عمل، عملکرد فلسفه است. این فلسفه از انسان ها منبعث می شود و تا آنجا که به عمل می آموزاند خودآگاه شود، از عمل نیز می آموزد. انسان ها، هستی هایی اند که در شیوه رفتارشان، امکانات، نیازها و تصمیم گیری هایشان در هر زمان مفروضی، به وسیله کلیت اوضاع و احوال مشروط می شود. مجموعه مناسبات که هستی انسانی را می سازد هم شامل اوضاع و احوال موقتی است و هم در بردارنده آنچه تحقق یافته است مانند زبان، آداب و رسوم و سنن و هم آنچه در بطن جامعه مستقر در حرکت است و خودش را به عنوان یک امکان اعلام می کند؛ یعنی آنچه در روند شدن است. انسان ها، هر چند از سوی اوضاع و احوال شکل می گیرند، در همان حال، قادر به تغییر اوضاع و احوال اند. تغییر اوضاع و احوال مستلزم انسان های تغییر یافته یا به بیان دقیق تر، انسان های درگیر با تغییر خودشان است. در نتیجه انسانی شدن جامعه، مستلزم انسان هایی قادر به تعالی یافتن از هر اوضاع و احوال مفروضی است. فلسفه برای اینکه موثر باشد به عمل نیاز دارد. فلسفه بدون عمل، در اظهار ایمانی جزمی منجمد می شود و عمل بدون فلسفه، به عمل ورزی بی معنی تبدیل می شود. فلسفه عمل کوششی است برای درک آثار یک فرآیند کامل. یعنی اندیشه ای است که عمل را به سوی خودشناسی یاری می دهد و با رشد آن تشریک مساعی دارد. بدین ترتیب فلسفه عمل با تلاش بی پایان برای تاثیر گذاشتن بر رشد و تحول جهان متغیر، به طور مداوم از مشاهده و تفسیر ناب فراتر می رود. 

+ نوشته شده در  ساعت   توسط سید محمد صدرالغروی 
نگاهی به فیلم آستیگمات؛ روایتی واقع گرایانه از آسیب های اجتماعی...
ما را در سایت نگاهی به فیلم آستیگمات؛ روایتی واقع گرایانه از آسیب های اجتماعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadrolgharavi بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 1:57