طریق معرفت میان اهل سلوک

ساخت وبلاگ

پایه سیر و سلوک به ریاضت و ذکر اسماء متکی و مبتنی بر معرفت حضوری و شهودی است. مقدمه مشاهده و مکاشفه، مراقبه است. سیر و سلوک اهل طریق بر دو وجه صورت می پذیرد. یکی سیر و سلوک انفسی و دیگر سیر و سلوک آفاقی. در سیر و سلوک انفسی سالک از طریق ریاضت و ذکر خالق را در وجود خود متجلی می بیند. در سیر و سلوک آفاقی سالک متوجه پدیده ها و آثار است و با مشاهده و کشف و عشق، به جمال دست می یابد. مولوی می فرماید:

این عالم صورت است و ما در صوریم / معنی نتوان دید مگر در صورت

تصوف بر سه مرتبه است: شریعت، طریقت، حقیقت. شریعت مانند کشتی ست و طریقت مانند دریا و حقیقت مانند دُرّ. پس هرکس خواستار دُرّ گردید کشتی را سوار شده راهی دریا می شود و به دُرّ می رسد. جناب شیخ محمد حسن گنابادی در پند صالح، تفکر و تحقیق در مبدأ، شفقت با عموم و سیر دایم با مرکب فکر را از ارکان سلوک می شمارند. چنان که آیین عشق و محبت و ذوق منتهی به اشراق می شود. عشق تعریف ناشدنی ست. لطیف ترین چیزی که در عشق یافت می شود شوق و فناست و تجلی و فیض وصف ناپذیر. مقدار عشق به میزان تجلی ست و مقدار تجلی به اندازه معرفت. چنان که منصور حلاج هنگام رفتن به پای دار اناالحق می گفت. در جواب کسی که گفت عشق چیست؟ گفت: امروز بینی، فردا بینی و پس فردا بینی. یعنی روزی که او را بر دار زدند و دست و پایش را بریدند و روزی که سرش را بر جسر آویختند و روزی که او را سوزانیدند و خاکسترش به رود ریختند. بر این اساس عشق و جذبه همه عینیت های هستی را از پیش روی بر می دارد و هستی مطلق را متجلی می دارد. سالکان این وادی را همانا تصفیه و تزکیه و صفای باطن از راه دل منجر به وجد می شود که مشتاقان عشق را به کمال نزدیک می سازد. جناب محمد جعفر کبودرآهنگی در کتاب مرآه الحق به اطوار هفتگانه دل اشاره کرده اند. طور اول: صدر و آن معدن گوهر، طور دوم: قلب و آن معدن ایمان، طور سوم: شغاف و آن معدن عشق، طور چهارم: فواد و آن معدن مشاهده، طور پنجم: حبه القلب و آن معدن محبت، طور ششم: سویدا و آن معدن مکاشفات و علوم لدنی است و طور هفتم: مهجه القلب و آن معدن ظهور انوار تجلی های صفات است.

هر چه علما در هفتاد سال و بیش تر به تعلیم و مطالعه کتب حاصل کنند، به یک ساعت به تلقین و ارشاد پیر حاصل شود و علم حقیقی، علم باطن است. بدین ترتیب پای استدلالیان در شناخت چوبین است. جناب سید هبه الله جذبی در رساله باب ولایت و راه هدایت، توفیق درک خدمت صاحب اجازه را اولاً به هدایت و راهنمایی حق و ثانیاً تشخیص می دانند. صاحبان اجازه حقه به حسب ظاهر به دو امر است: یکی نص و دیگری اثر. نص یعنی اجازه او بدون قطع و فصل، کتباً و شفاهاً و نه در خواب متصل گردد و اثر یعنی ملاقات و مجالست و مصاحبت با صاحب اجازه شما را به یاد حق اندازد.

میان جان و تن راهی ست بس سخت / اگر خواهند کآسان طی نمایند

به میدان ارادت گوی تجرید / به چوگان اطاعت می ربایند

که را باید اطاعت کرد مرشد / که باشد مرشد آنکت می دهد پند

ترا باید که بند از بند بگشود / سر و جان رایگان نزدش بیفکند

پس از اغسال خمسه سجدتین است / صفا و دادن هستی به دو دست

شروط پنج بر عهده گرفتن / به دل ذکری به فکر قطب گفتن

زبان خاموش و کار دین و دنیات / به عهده قطب حشر و نشر عرصات

محور تفکرات جناب جنید بغدادی بر صحو است. صحو در لغت هشیاری بعد از مستی ست. عارف صحوی اگرچه خود را در حق فنا می یابد، ولی در این فنا باقی نمی ماند و به عالم هشیاری باز می گردد. این بازگشت حضوری ست با شعور. بدین ترتیب عارف در عین صحو با حق است و در همان حال با خلق. مقصود از حضور، حضور قلب است. آن چنان حضوری که سالک بتواند حق را همه جا حاضر ببیند و همیشه مجذوب حق شود. سالک در غیبت از خود به مشاهده و حضور واقعی دست می یابد، ولی این غیبت اگر بدون حضور باشد، جز غفلت نیست. فنا باید از روی هشیاری صورت گیرد نه غفلت، تا مقام قرب دست دهد. باید از هرچه تعین است رها شد تا به مقام قرب دست یافت. چنان که آهن به سبب ملاقات و مصاحبت آتش، آتش می شود. بدین ترتیب هرکس و در هر چیز جزیی از اجزا هست. مولوی می فرماید:

پنهان ز دیده ها و همه دیده ها ازوست / آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

فلسفه وحدت وجود و مقدمات فلسفی آن در عرفان جناب احمد غزالی مشاهده می شود که ابن عربی آن را در قالبی فلسفی بیان کرد. در فلسفه او هر چه هست، اوست. میان مظاهر حق و حق تفاوت نیست. آن ها دو روی یک سکه اند. تعینات متکثر عالم چون معقولات هستند. وجود حقیقتی ست واحد و عالم با تمام اختلافاتی که در صورت های کائنات آن هست، چیزی نیست الا مظاهر گونه گون حقیقتی واحد. آن را چون از یک طرف بنگری خلق است و چون از وجه دیگر بنگرند حق است و بین این دو وجه تباینی نیست. در این زمینه شیخ محمود شبستری می فرماید:

کسی کاو عقل دوراندیش دارد / بسی سرگشتگی در پیش دارد

ز دوراندیشی عقل فضولی / یکی شد فلسفی دیگر حلولی

حلول و اتحاد اینجا محال است / که در وحدت، دویی عین ضلالست

حقیقت واحد دارای تجلی است در صور جمیع ممکنات. این صورت ممکنات معقول است. معانی در عقول انسان در عین حال، هم موجود است یعنی به اقتضاء ظاهر می شود و هم معدوم است چون وجود خارجی ندارد. این اعیان ثابته در عدم بر حسب اقتضاء از عالم معقول به عالم محسوس ظاهر می شود. بنابراین وجود حقیقت واحدی ست و چیزی جز ذات نیست. ذات با تجلی اعیان را در عدم ثابت می دارد و با تجلی دیگر این اعیان ثابت در عدم را وارد عرصه ظهور می کند. جناب زین العابدین شیروانی در کتاب ریاض السیاحه درباره وحدت وجود می نویسند: وجود عین واجب است و منبسط شده است بر هیاکل موجودات و ظاهر گشته در همه موجودات و خالی نیست از او شیئی از اشیاء، بلکه حقیقت و عین همه اشیاء اوست. پس او را وجود من حیث هوهو نامند. او محیط بر اشیاء و عین اشیاء است. هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن.

هر نقش که بر تخته هستی پیداست / آن صورت آن کس است کان نقش آراست

دریای کهن که بر زند موجی نو / موجش خوانند و در حقیقت دریاست

بنده تا در مرحله تفرقه است در منیت است و وقتی جذب شود در مقام جمع قرار می گیرد. مراد از جمع، مشاهدت است. در این شرایط علم الیقین حاصل می شود که عبارت است از ظهور نور حقیقت در حالت کشف به شهادت وجد در سکینه صدریه که در اصطلاح، آن چه هنگام نزول غیب در قلب ظاهر شود، گویند و آن نوری ست که موجب تسکین و آرامش قلب است برای مشاهده کننده و موجب اطمینان می شود و سکینه خود از مبادی عین الیقین است. بر این اساس وحدت، عارف را کمال می بخشد و به صورت عضوی زنده از خود در می آورد. چرا که عشق ذاتاً عین ذات است. یعنی وصال جوهر با جوهر. در نتیجه سیر تکاملی باید در وجود آدمی طی شود و تا آن جا ادامه یابد که انسان متخلق به صفات کمال گردد.

+ نوشته شده در  ساعت   توسط سید محمد صدرالغروی 
نگاهی به فیلم آستیگمات؛ روایتی واقع گرایانه از آسیب های اجتماعی...
ما را در سایت نگاهی به فیلم آستیگمات؛ روایتی واقع گرایانه از آسیب های اجتماعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadrolgharavi بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 1:57